سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حکایت دوم

دوزخی کیست ؟

جعفربن یونس ، مشهور به شبلی (335-274) از عارفان نامی و پرآوازه قرن سوم و چهارم هجری است . وی در عرفان وتصوف شاگرد جنید بغدادی ، واستاد بسیاری از عارفان بعد از خود بود .

در شهری که شبلی می زیست ، موافقان و مخالفان بسیاری داشت . برخی اورا سخت دوست می داشتند وکسانی نیز بودند که قصد اخراج او را از شهرداشتند . در میان خیل دوستداران او نانوایی بود که شبلی را هرگز ندیده بود وفقط نامی و حکایت هایی از او شنیده بود . روزی شبلی از کنار دکان او می گذشت . گرسنگی ، چنان ، او را ناتوان کرده بود که چاره ای جز تقاضای نان ندید . از مرد نانوا خواست که به او ، گرده ای نان وام دهد . نانوا برآشفت و او را ناسزاها گفت . شبلی رفت .

در دکان نانوایی ، مردی دیگر نشسته بود که شبلی را می شناخت . رو به نانوا کرد و گفت : « اگر شبلی را ببینی ، چه خواهی کرد ؟ » نانوا گفت : « او را  بسیار اکرام خواهم کرد وهر چه خواهد ، بدو خواهم داد .» دوست نانوا به او گفت :« آن مرد که الآن از خود راندی و لقمه ای نان را از او دریغ کردی ، شبلی بود .» نانوا ، سخت منفعل و شرمنده شد و چنان حسرت خورد که گویی آتشی در جانش برافروخته اند . پریشان و شتابان ، در پی شبلی افتاد و عاقبت او را در بیابان یافت . بی درنگ ، خود را به دست و پای شبلی انداخت و از او خواست که بازگردد تا وی طعامی برای او فراهم آورد . شبلی ، پاسخی نگفت . نانوا ، اصرار کرد و افزود : « منت بر من بگذار وشبی را در سرای من بگذران تا به شکرانه این توفیق و افتخار که نصیب من می گردانی ، مردم بسیاری را اطعام کنم .» شبلی پذیرفت .

شب فرا رسید . مهمانی عظیمی بر پا شد . صدها نفر از مردم بر سر سفره او نشستند . مرد نانوا صد دینار در آن ضیافت هزینه کرد و همگان را از حضور شبلی در خانه خود خبر داد .

بر سر سفره اهل دلی روی به شبلی کرد وگفت : « یا شیخ ! نشان دوزخی و بهشتی چیست ؟ » شبلی گفت : « دوزخی آن است که یک گرده نان در راه خدا نمی دهد ؛ اما برای شبلی که بنده ناتوان و بیچاره او است، صد دینار خرج می کند ! بهشتی ، این گونه نباشد .»

برگرفته از کتاب حکایت پارسایان نوشته استاد رضا بابایی